داستان میخ و دیوار

پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این رفتار او خسته شده بودند روزی پدرش او را صدا کرد وگفت پسرم دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی پسر گفت باشه
پدر اورا به اطاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت پسرم از تو می خواهم که هر بار که عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی
روز اول پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد .

او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است
به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛‌ یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد.
روزها گذشت و پسرک بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد وگفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخهای دیوار نگاه کن دیوار هرگز مثل گذشته نمی شود وقتی تو در هنگام عصبانیت حرفی را میزنی ؛ آن حرف ها چنین آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستی  به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با عذر خواهی پر نمیشه .


ما چطور ؟ هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخها در دیوار دل دیگران فرو کردیم؟ بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر مهربانی وگذشت بدهد تا هر گز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم.

با تشکر از سرکار خانم ماندانا فروتن نیاز

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : دو شنبه 13 خرداد 1392 | 4:34 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

داستان آهنگر

آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزکاری در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد.
روزی، دوستی به دیدنش آمد پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت: «واقعاً عجیب است! درست بعد از این که تصمیم گرفته ای مرد خداترسی شوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمان را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده !»

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد .او هم بارها به این موضوع فکر کرده بود و نمی فهمید که چه بر سر زندگی اش آمده است !اما نمی خواست سوأل دوستش را بی پاسخ بگذارد.کمی فکر کرد و ناگهان پاسخ خاص و کاملی را که می خواست ، یافت.این پاسخ آهنگر بود:
آهنگر پاسخ داد: «در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. می دانی چطور این کار را می کنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می دارم و پشت سر هم به آن ضربه می زنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که می خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می کنم، تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می کند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به
شمشیر مورد نظرم دست بیابم ...»


آهنگر لحظه ای سکوت کرد. و سپس ادامه داد: «گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش می شود. می دانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. برای همین آن را کنار می گذارم .»
آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد: «می دانم که خدا دارد ما را در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که می خواهم این است: خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده... اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن !

***هر که در این بزم مقربتر است / جام بلا بیشترش می دهند....
***

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : دو شنبه 13 خرداد 1392 | 4:27 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

نسل من

عصر ارتباطات..عصر آهنی ..دوره ایست که همه ,از پیرمرد 80 ساله تا پسر بچه 5 ساله موبایل بدست دارند..
چقدر دلت میخواد یه تنگ ِ غروب جمعه ایی تلفنت بصدا بیاد واز اونطرف گوشی صدای آشنایی حالت و

بپرسه و بخواد بیاد ببینتت..! یا به کافی شاپ دعوتت کنه تا با هم این غریبی غروب جمعه رو رد کنید..

همراه هم و در کنار هم..

چقدر دوست داری از همین وسیله ایی که اینروزا دست همه میبینی استفاده ی بهتر بشه..! و اما هیچ

تنگ ِ غروب جمعه ایی صدای زنگی نمیاد تا ترو با غریبی ساعات کُند وتلخ, آشنا کنه و دلت روسبک از

اندیشه های سنگین که حالا وزنش بی اندازه شدن..

به قرنی پا گذاشتیم که برای بروز احساس ِ شوق و شور غیر وصفی که داریم خنده و شادیمان را با شکلک های کامپیوتری نشان هم میدهیم و یا اشک میریزیم طوری که اگر حس واقعی ما شوریدگی و عشق هم باشد نشان از درون ندارد..!

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392 | 5:59 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

دختــران ســرزمـــین مــن

دستــآن گرمــش ،گرمــتر از دستــآن پدرمـ نیــست.

آغــوش آرامـ‌َــش،‌ آرامــتر از آغــوش مــآدرمـ نیست.

حرفــ های عاشقانه اش،عاشقانه تر از حرف های معــبـودمـ نیست.

هیچگاه عشق را نفهمیده اند،



آنهــآیی که در لابه لای صورت ها و اندامـ‌ ها در پی آن بــودند

عشــق اَبـَدی ست ،نــه دو ساعتی

این هــآ را خوب می دانند

دختــرآن ســرزمـــین مــن...

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: اشعار ، داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : چهار شنبه 8 خرداد 1392 | 7:22 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

دل شکستن هنر نمی باشد

 دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل می شود ، پس از دو ماه ، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند با این مضمون : " لورای عزیز ، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به تو خیانت کرده ام و می دانم که تو و نه من شایسته این وضع نیستم.من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم را برایم پس بفرست."

با عشق : روبرت

 

 

دختر جوان رنجیده خاطر از رفتار فرد ، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد ، برادر ، پسرعمو ، پسردایی و ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را که 56 تا بودند با عکس روبرت ، نامزد بی وفایش ، در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند ، به این مضمون :

 

" روبرت عزیز ، مرا ببخش ، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم ، لطفأ عکس خودت را از میان عکس های توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان."

....................................................................................

  

راستی:علم پزشکي ثابت کرده که شکسته شدن دل حقيقت دارد

 

  اگر تا ديروز حس مي کرديد شکستن دل فقط حرفه اما از نظر پزشکي ثابت شده که يه واقعيته ! وقتي دلي به هر علتي شکسته ميشه اتفاقي توي قلب شخص رخ مي ده مثل خونريزي ، جراحت ، سکته يا حتي منجر به مرگ فرد ميشه .

تا تواني دلي بدست آور ***دل شکستن هنر نمی باشد

اگر قلب کسيو شکوندين برگردين ودلشو بدست بياريد هرکس مادر ، پدر يا دوستتون البته اين باعث ترميم قلب شکسته نميشه اما از بار گناهتون کم ميکنه لاقل عذاب وجدان نداريد ، و سعي کنيد ديگه قلب کسيو نشکنين (شکستن دل حتما و الزاماً هميشه عشقي نيست .)

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392 | 10:57 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

فقر چیست؟؟؟




فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما تاریخ کشور خودت رو ندونی؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ماشین چهارصد میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که دم از دموکراسی بزنی ولی ، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت باشه؛

فقر اینه که به جای کمک به یه آدمی که نیازمند کمکه، موبایلت رو دربیاری و ازش فیلم و عکس بگیری؛

فقر اینه که تمامیِ ابزار مدرنِ آشپزی توی آشپزخونه ات باشه ولی فقط نیمرو درست کردن بلد باشی

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : یک شنبه 5 خرداد 1392 | 2:40 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

پانزده قدم تا پرواز برای موفقیت


1-عادت دادن خود به انجام دادن هر آنچه به نظرتان درست می رسد، اگر چه سخت است ولی شاه راهی است که به قله های افتخار و احساس رضایت از خود ختم می شود.

2-من به این نتیجه رسیده ام که خوشبختی تا حدودی قابل پیش بینی است. اگر خوشبختی بیشتری می خواهید، بیشتر بخت خود را بیازمایید. بیشتر فعالیت کنید و بیشتر خود را نشان دهید.

3-همه زنان و مردان موفق، ابتدا رویاهای بزرگی در سر می پرورانند. آنان آینده خود را از هر لحاظ تجسم می کنند و سپس بی وقفه برای رسیدن به آن هدف با چشم انداز دور تلاش می کنند.

4-اگر می خواهید در زندگی شخصی و حرفه ای خود به چیزهای ارزشمندی دست یابید، بایستی ابتدا با خودسازی، از درون شخصیت ارزشمندی شوید.

5-درست همان طور که اتومبیل شما وقتی روان تر و با صرف انرژی کمتری حرکت می کند که چرخ هایش بالانس باشد، خود شما هم زمانی عملکرد بهتری خواهید داشت که افکار، احساسات، عواطف و ارزش هایتان در تعادل باشند.

6-در هر جا و هر کس خوبی ها را جست و جو کنید، چرا که تقریبأ همیشه آن را خواهید یافت.

7-از شکر گذاری پروردگار غافل نشوید برای هر اتفاقی که برایتان می افتد خداوند را شکر کنید و بدانید که هر گامی را که به جلو بر می دارید، گامی است به سوی جایگاهی بهتر و والاتر از موقعیت فعلی تان.

8-هر یک دقیقه ای که صرف برنامه ریزی کنید، در هنگام عمل موجب صرفه جویی ده دقیقه می شود و این به شما کمک می کند تا ده برابر کمتر انرژی صرف کنید.

9-توانایی های ویژه خود را افزایش دهید، تفاوت های کوچک در روش می تواند تفاوت بزرگی را در نتیجه کار به بار آورد.

10-برتری مقصد نیست، بلکه یک سفر بی پایان است.

11-افراد موفق همیشه به دنبال فرصتی برای کمک به دیگران هستند و افراد ناموفق همیشه می پرسند: این کار چه سودی برای من دارد؟

12-عمل «برداشتن گام اول» جداسازنده برنده ها از بازمانده هاست.

13-برای خود محدودیت قائل نشوید، اول ببینید چه کاری درست و پسندیده است بعد ببینید چه کاری ممکن است.

14-همیشه آینده را به گذشته ترجیح دهید.

15-پیش نیاز ضروری موفقیت، توانایی عادت کردن به عجله نکردن برای خوشنودی در کوتاه مدت، قصد لذت بردن از خوشی های ماندگارتر در بلندمدت است.

باتشکر از پریسا خانم

پریسا خانم مرسی

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : شنبه 7 ارديبهشت 1392 | 7:22 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

همسر خدا

یک شاهد عینی از نیویورک سیتی نقل کرد:

در یک روز سرد دسامبر ، چندسال پیش،یه پسر کوچیک ،

در حدود 7 ساله، کنار یه مغازه کفش فروشی توی یه خیابون شلوغ واستاده بود.

پابرهنه،سر گذاشته بود به ویترین ، و از سرما به خودش میلرزید.

یه خانم به پسر نزدیک شد و گفت، “دوست کوچولوی من،چرا اینقدر ژرف به اون شیشه

نگاه میکنی؟”

بچه جواب داد : “من داشتم از خدا میخواستم که یه جفت از اون کفشها بهم بده”

اون خانم دست بچه رو گرفت، رفت توی مغازه، و از فروشنده خواست

که نیم دوجین از کفشها رو برای پسر بچه بیاره. بعدش از مغازه دار خواست

اگه میشه یه لگن آب و یه حوله بهش بده. و اونم خیلی سریع اینا رو واسش آورد.

خانم دوست کوچولو رو برد عقب مغازه، دستکشهای خودشو در آورد،

زانو زد رو زمین، پاهای کوچک پسر رو شست و با حوله خشک کرد.

حالا دیگه فروشنده با کفشها برگشته بود. یه جفت گذاشت

جلوی پاهای پسر. اون خانم کفشا رو براش خرید.بقیه کفشها

رو هم بست و همشو داد به پسره. نوازشش کرد و بهش گفت:

“بدون شک، تو الان احساس راحتی بیشتری میکنی.”

و برگشت که بره. بچه مات و مبهوت با دستش خانم رو گرفت،

در حالی که به صورت خانم نگاه میکرد و اشک توی چشماش بود ازش پرسید;

شما همسر خدا هستید؟!

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : شنبه 31 فروردين 1392 | 12:41 قبل از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

داستان آموزنده

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد...

آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند....

یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند,

روز بد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است,

پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.

پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟

کشاورز گفت: کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.

گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخه‌های زیر پایمان را ببریم.

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : چهار شنبه 28 فروردين 1392 | 11:38 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

پیرمرد عاقل

پیرمردی 92ساله که سر و وضع مرتبی داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود.همسر70ساله اش به تازگی در گذشته بود و او مجبور بود خانه اش را ترک کند.پس از چند ساعت انتظار در سرسرای خانه سالمندان،به او گفته شد که اتاقش حاضر است.پیرمرد لبخندی بر لب آورد.همین طور که عصا زنان به طرف آسانسور میرفت،به او توضیح دادم که اتاقش خیلی کوچک است و به جای پرده،روی پنجره هایش کاغذ چسبانده شده است.پیرمرد درست مثل بچه ای که اسباب بازی تازه ای به او داده باشند با شوق و اشتیاق فراوان گفت:خیلی دوستش دارم.به او گفتم:ولی شما هنوز اتاقتان را ندیده اید!چند لحظه صبر کنید الان می رسیم.او گفت:به دیدن و ندیدن ربطی ندارد.شادی چیزی است که من از پیش انتخاب کرده ام.این که من اتاق را دوست داشته باشم یا نداشته باشم به مبلمان و دکور و...بستگی ندارد بلکه به این بستگی دارد که تصمیم بگیرم چگونه به آن نگاه کنم.من پیش خود تصمیم گرفته ام که اتاق را دوست داشته باشم.این تصمیمی است که هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم میگیرم.

من2کار میتوانم بکنم:یکی این که تمام روز را در رختخواب بمانم و مشکلات قسمتهای مختلف بدنم که دیگر خوب کار نمی کنند را بشمارم،یا آن که از جا برخیزم و به خاطر آن قسمتهایی که هنوز درست کار می کنند شکرگزار باشم.هر روز،هدیه ای است که به من داده میشود و من تا وقتی که بتوانم چشمانم را باز کنم،بر روی روز جدید و تمام خاطرات خوشی که در طول زندگی داشته ام تمرکز خواهم کرد.سن زیاد مثل یک حساب بانکی است.آنچه را در طول زندگی ذخیره کرده باشید میتوانید بعدأ برداشت کنید.بدین خاطر،راهنمایی من به تو این است که هر چه میتوانی شادی های زندگی را در حساب بانکی حافظه ات ذخیره کنی.از مشارکت تو در پر کردن حسابم با خاطره های شاد و شیرین تشکر میکنم.هیچ میدانی که من هنوز هم در حال ذخیره کردن در این حساب هستم؟...

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391 | 12:50 قبل از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

درخت مشکلات

نجار،یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد.آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند،قبل از ورود،نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد...و با دو دستش،شاخه های درخت را گرفت.چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه شد،همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند.برای فرزندانش قصه گفت،و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند.از آنجا می توانستند درخت را ببینند.دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد،و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت:آه این درخت مشکلات من است.موقع کار،مشکلات فروانی پیش می آید،اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد.وقتی به خانه می رسم،مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم.روز بعد،وقتی میخواهم سر کار بروم،دوباره آنها را از روی شاخه بر میدارم.جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت میروم تا مشکلات را بردارم،خیلی از مشکلات دیگر آنجا نیستند،و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند.

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391 | 12:45 قبل از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

زندگی

زندگی فردا نیست،زندگی امروز است،زندگی قصه عشق است

و امید،صحنه غمها نیست،به چه می اندیشی؟

نگرانی بیجاست،عشق اینجا و تو اینجا و خدا هم اینجاست،

پای در راه گذار،راهها منتظرند،تا تو هر جا که بخواهی برسی،پس رها باش

و رها باش و رها،تا نماند قفسی....

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : پنج شنبه 3 اسفند 1391 | 12:2 قبل از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

چه خوب آمد و چه خوب رفت!!!

روزی در مجلس ختمی،مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت،آهسته به من گفت:آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟گفتم:خیر قربان!خویش دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام،تا متقابلأ،در روز ختم من،خویشان خویش،به اصرار خانواده بیایند.حرفم را نشنید،چرا که میخواست حرفش را بزند.پس گفت:بله...خدا رحمتش کند!چه خوب آمد و چه خوب رفت.آزارش به یک مورچه هم نرسید.زخمی هم به هیچکس نزد.حرف تندی هم به هیچکس نگفت.اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد.هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت.دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند...حقیقتأ چه خوب آمد و چه خوب رفت..گفتم:با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان برشمردید،نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود،چرا که70سال به ناحق،نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند...و این بیچاره ها که با دشمن،دشمنی می کنند و با دوست دوستی،دایمأ گرسنه اند و تشنه،چرا که آب و نانشان را همین کسانی خورده اند و میخورند که زندگی را "چه خوب آمد و چه خوب رفت" تعریف میکنند.آخر آدمی که در طول70سال عمر،آزارش به یک مدیر کل دزد منحرف،به آدم بدکار هرزه،به یک چاقو کش باج گیر محله هم نرسیده،چه جور انسانی است؟
آدمی که در طول70سال،حتی توی گوش1محتکر گران فروش نزده است،با چنگ و دندان به جنگ1رباخوار کلاه بردار نرفته،و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خود باخته ی وابسته به اجنبی نینداخته،با کدام تعریف آدمیت و انسانیت تطبیق می کند و به چه درد این دنیا می خورد؟آقای محترم!ما نیماده ایم که بود و نبودمان هیچ تأثیری بر جامعه بر تاریخ،بر زندگی و برآینده نداشته باشد.ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان،و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم،و همپای آدمهای عاشق،به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.ما آمده ایم که با حضورمان،جهان را دگرگون کنیم،نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند:از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر،ما باید وجودمان ونفس کشیدنمان،و راه رفتنمان،و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان،گرگ و چوپان و سگ گله،هر3ستایشمان کنند...گمان میکنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود،و شاید من هم،فقط در دل خویش سخن میگفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند!

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 | 8:40 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

روانشناسی از طریق مدل ابروها

در بررسی هایی که بر روی ابروها و رابطه آنها با شخصیت انسان انجام گرفته است،دانشمندان به این نتیجه رسیدند که هر شکلی از ابرو با شخصیت صاحب آن رابطه دارد...در اینجا به چند شکل ابرو و رابطه آنها با شخصیت افراد اشاره میکنیم:1ابروهای نرم و کم پشت نشانه ناپختگی و بی تجربگی است.2ابروهای پر پشت نشانه تحرک زیاد و پرانرژی بودن است.3ابروهای بلند نشانه ثبات شخصیت و تلاش و کوشش فراوان است.4ابروهای کوتاه نشانه عدم استواری و خیالاتی بودن است.5ابروهای پیوسته نشانه حساس بودن است.6ابروهای دور ازهم نشانه ضعف و انزوا طلبی و ناپختگی است.7ابروهای نزدیک به چشم نشانه اراده قوی و تمرکز ذهن است.8ابروهای صاف نشانه شخصیت محکم و لجباز است.9ابروهای کمانی نشانه نیرو و نشاط و گرمی است.10ابروهایی که انتهای آنها به سمت بالاست نشانه جرأت و نشاط و شادمانی است.11ابروهایی که انتهای آن افتاده است نشانه پیچیدگی شخصیت و اضطراب است...بطور کلی میتوان گفت:ابروهای پرپشت(نشانه فعالیت)،ابروهای بلند(نشانه اراده)،ابروهای بالا(نشانه جرأت)،و ابروهای کمانی(نشانه گرمی واشتیاق)است.

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 | 8:37 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

به او اعتماد کن

مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود.با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد.روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:ارباب،آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟ او پاسخ داد:بله.خدمتکار پرسید:...آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟ارباب دوباره پاسخ داد:بله. خدمتکار گفت: پس چطور است به خداوند اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا اداره کند؟ به او اعتماد کن ،وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند.به او اعتماد کن،وقتی که نیرویت کم است.به او اعتماد کن،زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود....

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 | 8:34 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

چند میفروشی؟

مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد.تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.یک روز،وقتی که همسرش برایش ناهار آورد،کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد.بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد.ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن زد و در دم کشته شد.در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد،کشیش متوجه چیز عجیبی شد.هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد،مرد گوش میداد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد،اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک میشد،او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانه مخالفت تکان میداد.پس از مراسم تدفین،کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.کشاورز گفت:خوب،این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسرمن میگفتند،که چقدر خوب بود،یا چقدر خوشگل یا خوش لباس بود،بنابراین من هم تصدیق میکردم.کشیش پرسید،پس مردها چه میگفتند؟کشاورز گفت:آنها میخواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه؟

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 | 8:31 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن داشته باشد!

روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد.اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند.و اگر غرق نشوند حتمأ در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد.ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را به نزدیک ترین صخره رساند،و خود هم از آن بالا رفت.بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند،پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: از اینکه به خاطر من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم.مرد در جواب گفت:احتیاجی به تشکر نیست،فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 | 8:29 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

شک

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد،مثل یک دزد راه میرود،مثل دزد که میخواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.آن قدر از شکش مطمءن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد،لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.زنش آن را جابجا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود،حرف میزند و رفتار میکند.

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 | 8:26 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

کارمند تازه وارد

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چند ملیتی درآمد.در اولین روز کار خود،با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:یک فنجان قهوه برای من بیاورید.صدایی از آن طرف پاسخ داد:شماره داخلی را اشتباه گرفته ای میدانی تو با کی داری حرف میزنی؟کارمند تازه وارد گفت:نه صدای آن طرف گفت:من مدیر اجرایی شرکت هستم احمق.مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت:و تو میدانی با کی حرف میزنی؟بیچاره مدیر اجرایی گفت:نه.کارمند تازه وارد گفت:خوبه و سریع گوشی رو گذاشت.

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 | 8:21 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار

روایت شده است که در حدود700سال پیش،در اصفهان مسجدی بزرگ میساختند.اما چند روز قبل از افتتاح مسجد،کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.پیر زنی از آنجا رد میشد،وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت:فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!کارگرها خندیدند.اما معمارکه این حرف را شنید، سریع گفت:چوب بیاورید!کارگر بیاورید!چوب را به مناره تکیه بدهید.فشار دهید.فششششششاااااررر....!!!و مدام از پیر زن میپرسید:مادر،درست شد؟!!مدتی طول کشید تا پیر زن گفت:بله!درست شد!!!تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشاردادن مناره ها را از معمار با تجربه پرسیدند؟معمار گفت:اگر این پیرزن،راجع به کج بودن مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت،این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم!

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 | 8:18 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

طبيعت انسان

روزي مردي عقربي را ديد که درون آب دست و پا مي زند، تصميم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نيش زد. مرد باز هم سعي کرد عقرب را از آب بيرون بياورد اما عقرب بار ديگر او را نيش زد. رهگذري او را ديد و پرسيد : چرا عقربي را که نيش مي زند نجات ميدهي؟ مرد پاسخ داد: اين طبيعت عقرب است که نيش بزند ولي طبيعت من اينست که عشق بورزم. چرا بايد مانع عشق ورزيدن شوم فقط به اين دليل که عقرب طبيعتاً نيش ميزند؟

 

ولنتاین مبارک

 

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : چهار شنبه 25 بهمن 1391 | 3:11 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

شیر زن ایرانی



  یوتاب : سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است .
وی درنبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست . ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد . از او به عنوان شاه آتروپاتان ( آذربایجان ) در سالهای ٢٠ قبل از میلاد تا ٢٠ پس از میلاد نیز یادشده است . با اینهمه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند .

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 1:56 قبل از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

تنها زن دریاسالار جهان

 آرتمیز : نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال ۴٨٠ پیش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خشیارشا رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را ازمرزهای دریایی هدایت می کرد .

تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی – برجستگی و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 1:50 قبل از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

بانو ورتا فیلسوف بزرگ ایران

 بانو ورتا ( ۴۱۴ تا ۳۱۴ پیش از میلاد ) فیلسوف و خردمند بزرگ تاریخ ایران

درسال ۴۰۱ هنگامی که ۱۳ سال داشت به شاگردی آرشیت دانا

 در آمد در آن زمان آرشیت دانا ۷۵ ساله بود .

 ( نخستین فیلسوفی که در ایران باستان از او یاد شده است)

گفته می شود ورتا استعداد و حافظه بی نظیری داشت همه دانش های زمان خویش را به سرعت آموخت در ۱۵ سالگی تقریبا تمام علوم زمان خویش را می دانست  او عاشق اندیشه های استادش بود و تا پایان عمر ازدواج نکرد وقتی آرشیت دانا در ۱۴۶ سالگی درگذشت او ۸۶ سال سن داشت .

ورتا فیلسوفی بزرگ بود مورخان شرق او را مرجع دانش جهان در زمان زندگی اش می دانستند از همه جای دنیا برای آموختن به سویش می آمدند دانش نامه او (( مادر )) نام دارد .

او را پس از آرشیت دانا از اولین نظریه پردازان دموکراسی می نامند .

که در نهایت آن اندیشه ها توسط مهرداد یکم پادشاه اشکانی به شکل ایجاد مجلس مهستان بروز یافت .

او در سپیده دم ۴ اکتبر ۳۱۴ پیش از میلاد در سالروز تولد خود در زادگاهش سرخس ، در سن ۱۰۰ سالگی توسط اسپیروپولوس جاسوس یونانی کشته شد .

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391 | 1:15 قبل از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

نجابت زن ایرانی


 اسم این خانوم نداست ایشان در تهران زندگی میکنند و 2 تا بچه دارند.

ندا و خانواده اش در ایام عید و تعطیلات به شهرستان می آمدند و همیشه با خواهرش که دو سال از او کوچکتر بود مانتو می پوشیدند. پدر و مادر ندا به او و خواهرش می گفتند: حداقل در شهرستان چادر سر کنید. اما آن دو زیاد اهمیت نمی دادند و گاهی می پوشیدند و گاهی هم نه.

سال 83 ندا ازدواج کرد آن سال وقتی به شهرستان آمد، دیدم ندا چادر سر کرده آن هم خیلی درست و حسابی، خب ما کنجکاو شدیم و من از او درین مورد سوال کردم ندا هم برایم تعریف کرد:

یک روز در خیابان داشتم راه می رفتم تعدادی مرد جوان از کنارم رد شدند و شنیدم که گفتند عجب اندامی و ....!!

با شنیدن این حرف ها احساس خیلی بدی به من دست داد!

( دختر چادری: برعکس خیلی از دخترای دیگه که میمیرند برای این متلک ها!)

آن روز برای اولین بارمتوجه شدم من در حقیقت دارم خودم را در معرض نگاه تمام نامحرمان کوچه و خیابان ها قرار می دهم. احساس کردم دارم به شکلی به همسرم خیانت میکنم احساس کردم دارم به خودم خیانت میکنم احساس کردم دارم به همان آدم ها هم به شکل دیگر خیانت می کنم از همان روز تصمیم گرفتم چادر سرم کنم.

چادر صدف است برای مروارید پاکی زن.

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : یک شنبه 22 بهمن 1391 | 6:4 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

انیشتین بعدی یک پسر ایرانی در آمریکا


 

 دانشمند جوان ایرانی، با تصدی بر کرسی استادی دانشگاه پرینستون- جایگاهی که پس از انیشتین در اختیار فرد دیگری قرار داده نشد- دنیا را با این سوال مواجه کرده است که آیا انیشتین بعدی، یک ایرانی خواهد بود؟ 

به گزارش ایران ناز نیما ارکانی حامد در حال حاضر استاد دانشگاه هاروارد و دارای کرسی استادی در دانشگاه پرینستون است. 

 

این کرسی از سال 1933 تا 1955 در انحصار آلبرت انیشتن بوده است.

پس از اعلام نظریه عملکرد جهان ارکانی، از او دعوت شده که در طرح تونل شتاب دهنده سوئیس (LHC) که با هزینه بالغ بر 5 میلیارد دلار ساخته شده، رهبری آزمایش ها را بر عهده داشته باشد. ایران ناز، تلاش نظریه ابر ریسمان که اخیرا اعلام شده، در این است که توضیح دهد ذرات، کوچکترین ماده تشکیل دهنده مواد نیستند بلکه حلقه های مرتعشی که ریسمان نامیده می شوند، کوچکترین بخش به حساب می آیند.


دکتر ارکانی با تکمیل این نظریه عقیده دارد که این ریسمان ها در 11 بعد در حال ارتعاش هستند که ما فقط 3 بعد از آن را می توانیم مشاهده کنیم، وجود بعد دیگری هم به نام بعد زمان به اثبات رسیده و تا به امروز در مورد 7 بعد دیگر توضیح کاملی ارائه نشده است.

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : یک شنبه 22 بهمن 1391 | 5:51 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

ایرانی باش       

 

یک معلم آمریکائی در روزنامه Huffing Post می نویسد: اخیراً یکی از شاگردان مدرسه در مقابل ناظم

 مدرسه که همه شاگردان از او شدیداً حساب می برند ایستاد، کاری که تقریباً هرگز سابقه نداشت.

وقتی این شاگرد درخواستش برای آنچه که می خواست پذیرفته نشد، یکی دیگر از شاگردها گفت بیائید

باهاش ایرانی بشیم. منظور او سازمان دادن اعتراض بود علیه ناظمی که حرف حساب به گوشش نمی

رفته.او می نویسد از آن به بعد این شاگردان از کلمه ایران به عنوان یک فعل برای هر تغییری که خواستار

آن هستند استفاده می کنند و ایران از حالت اسم به فعل تغییر پیدا کرده است و در این فرهنگ عامیانه

فعل ایران یعنی در مقابل قدرت حاکم ایستادن. این معلم می گوید در حالیکه من کمتر توانسته ام 

توجه شاگرد مدرسه ها را به آنچه در دنیا می گذرد جلب کنم، این برداشت و رویکرد آنها از نام ایران

 

برایم در حکم جایزه بزرگی است.او می گوید حتی آن شاگرد مدرسه هائی که کمترین میزان آگاهی از

اخبار دنیا دارند از واژه ایرانیان به جای «تهور و شجاعت» در جملاتشان استفاده می کنند.

 

زنده باشی کشور عزیزم ایران

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : یک شنبه 22 بهمن 1391 | 5:32 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

امتحان فیزیک

امتحان فیزیک استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو رو برای پرسش فرا میخونه و سوأل رو مطرح میکنه:شما در قطاری نشسته اید که با سرعت80کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید،حالا چکار میکنید؟دانشجوی بی تجربه فورآ جواب میده من پنجره کوپه رو پایین میکشم تا باد بوزد،اکنون پروفسور میتونه سوأل اصلی را بدین ترتیب مطرح کنه:حال که شما پنجره کوپه رو باز کرده اید.....در جریان هوای اطراف اختلال حاصل میشود و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید:محاسبه مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟آیا در اثر باز کردن پنجره،سرعت قطار کم میشود و اگر آری،به چه اندازه؟حسب المعمول دهن دانشجو باز مونده بود و قادر به حل این مسءله نبود و سرافکنده جلسه امتحان رو ترک کرد.همین بلا سر20دانشجوی بعد هم اومد که همگی تو امتحان شفاهی فیزیک مردود شدن.


پروفسور آخرین دانشجو رو برای امتحان فرا میخونه و طبق معمول سوأل اول رو میپرسه: شما در قطاری نشسته اید که با سرعت80کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید،حالا چکار میکنید؟این دانشجوی خبره میگه:من کتم رو در میارم.پروفسور اضافه میکنه که هوا بیش از اینها گرمه،دانشجو میگه خوب ژاکتم رو هم در میارم،هوای کوپه مث حمام سونا داغه،دانشجو میگه اصلآ لخت مادر زاد میشم.پروفسور گوشزد میکنه که2نفر دیگه تو کوپه هستن و این عمل شما مناسب نیس.دانشجو به آرامی میگه میدونم آقای پروفسور،این چندمین باره که من تو امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم و اگه قطار مملؤ از مسافر......باشه،من اون پنجره لا مصب رو باز نمیکنم!

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، طنز حسابداری ، مطالب و مقالات حسابداری ، جوک های دانشجویی ، ،

تاريخ : شنبه 21 بهمن 1391 | 4:53 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

هیاهوی زندگی

در هیاهوی زندگی دریافتم، چه دویدنهایی که فقط پاهایم را از من گرفت!!!

در حالی که گویی ایستاده بودم!!!

چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد!!!

در حالی که قصه کودکانه ای بیش نبود!!!

دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نه،نمیشود!!!

به همین سادگی!!!

کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم،فقط او را میخواندم!!!

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب

 

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : چهار شنبه 11 بهمن 1391 | 1:2 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |

دردودل با استفاده از کلمات حسابداری

روزگار سخت می گذرد و حساب و کتاب زندگی از کف رفته... شاید دیگر هیچگاه صورتهای

زندگی تراز نگردند و ابر سیاه مغایرت منفی از آسمان شهر نرود!!! همای سعادت نیز

دگر بر سر واحدهای اقتصادی نمیچرخد! گویی قهر کرده و به دیار غربت سفر کرده...

نمیدانم چرا هرچه سود میکنیم درون پرانتز میرود و ما را پس می راند! فکر کنم دلیلش

خالی شدن دیتابیس نرم افزارها باشد، ویروسی شده اند و هیچ در خود نمی اندوزند...

راستی شما آنتی ویروس خوب سراغ نداری؟!

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : یک شنبه 8 بهمن 1391 | 3:39 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.