چه خوب آمد و چه خوب رفت!!!

چه خوب آمد و چه خوب رفت!!!

روزی در مجلس ختمی،مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت،آهسته به من گفت:آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟گفتم:خیر قربان!خویش دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام،تا متقابلأ،در روز ختم من،خویشان خویش،به اصرار خانواده بیایند.حرفم را نشنید،چرا که میخواست حرفش را بزند.پس گفت:بله...خدا رحمتش کند!چه خوب آمد و چه خوب رفت.آزارش به یک مورچه هم نرسید.زخمی هم به هیچکس نزد.حرف تندی هم به هیچکس نگفت.اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد.هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت.دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند...حقیقتأ چه خوب آمد و چه خوب رفت..گفتم:با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان برشمردید،نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود،چرا که70سال به ناحق،نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند...و این بیچاره ها که با دشمن،دشمنی می کنند و با دوست دوستی،دایمأ گرسنه اند و تشنه،چرا که آب و نانشان را همین کسانی خورده اند و میخورند که زندگی را "چه خوب آمد و چه خوب رفت" تعریف میکنند.آخر آدمی که در طول70سال عمر،آزارش به یک مدیر کل دزد منحرف،به آدم بدکار هرزه،به یک چاقو کش باج گیر محله هم نرسیده،چه جور انسانی است؟
آدمی که در طول70سال،حتی توی گوش1محتکر گران فروش نزده است،با چنگ و دندان به جنگ1رباخوار کلاه بردار نرفته،و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خود باخته ی وابسته به اجنبی نینداخته،با کدام تعریف آدمیت و انسانیت تطبیق می کند و به چه درد این دنیا می خورد؟آقای محترم!ما نیماده ایم که بود و نبودمان هیچ تأثیری بر جامعه بر تاریخ،بر زندگی و برآینده نداشته باشد.ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان،و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم،و همپای آدمهای عاشق،به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.ما آمده ایم که با حضورمان،جهان را دگرگون کنیم،نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند:از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر،ما باید وجودمان ونفس کشیدنمان،و راه رفتنمان،و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان،گرگ و چوپان و سگ گله،هر3ستایشمان کنند...گمان میکنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود،و شاید من هم،فقط در دل خویش سخن میگفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند!

با تشکر از استاد ارجمند حجت اله اسدی نسب



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستان های آموزنده و مطالب جالب ، ،

تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391 | 8:40 بعد از ظهر | نویسنده : روزبه رجبی |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.